باران میبارد
و من در ایستگاهِ همیشه،
ایستادهْ پیر میشوم
بیآنکه بدانم سالهاست
هیچ قطاری اینجا توقف نمیکند!
" رضا کاظمی "
باران میبارد
و من در ایستگاهِ همیشه،
ایستادهْ پیر میشوم
بیآنکه بدانم سالهاست
هیچ قطاری اینجا توقف نمیکند!
" رضا کاظمی "
مرا دیگر انگیزهی سفر نیست. مرا دیگر هوای سفری به سر نیست. قطاری که نیمشبان نعرهکشان از دِهِ ما میگذرد آسمانِ مرا کوچک نمیکند و جادهیی که از گُردهی پُل میگذرد آرزوی مرا با خود به افقهای دیگر نمیبرد.
قطار!!!!!!!!!!!!!!